فهرست اسامی همه مترادف
شل کردن مترادف: عدم شكست خواب quiescence، جزر جزر و مد، کاهش رشد، قطع، تنبلی، تنبلی.دادن راه گریز بازی، کشش، عرض، دامنه، اتاق،...شل، مترادف: با سیخونک بحرکت واداشتن.شلاق مترادف: ضرب و شتم سوئیچ، شلاق، اعتصاب، scourge تنبیه کردن، wallop، ترش، horsewhip، تاژک دار، flail، روز سه شنبه، bastinado، knout، در کونی...شلاق تا مترادف: بیدار.شلاق را مترادف: منفجر، پشت سر هم, اعتراض, حمله, محکوم, fulminate.حمله به حمله، وضع، flail، رفتن berserk ضربه، وضع به.شلاق زدن مترادف: شلاق، شلاق شلاق scourging، thrashing، birching، قایق، تعویض، drubbing، خوش بنیه، مخفی، flailing، paddling تنبیه.نوار، بند، latchet، دسته...شلاق ها مترادف: ضرب و شتم، thrashing، شلاق، لیس، پیوست، طبیعت، birching شلاق زدن و خوش بنیه، scourging.شلاق پسر مترادف: قربانی.شلجمی مترادف: قوس.شلخته مترادف: فاحشه فاحشه فاسد الاخلاق، دختر، doxy، strumpet، trollop، cocotte، courtesan، demimondaine، خیابان واکر، paphian، floozy.یکنواخت و خسته بی...شلوار مترادف: شلوار الدین slacks، pantaloons، culottes، dungarees، bellbottoms، تنه، پدال کوتاه زنانه، knickers، jodhpurs.شلوغ مترادف: بسته بندی شده.فعال.شلوغی مترادف: گول زدن سر و صدا، بهم زدن، تسریع، عجله عجله، اشک اطراف تقلا اسکوری، scamper فلوتر, بی قراری.هیاهو بهم سر و صدا،...شلپ شلپ کردن مترادف: تداخل دارند.شلیک بطور دستهجمعی مترادف: دبی جریان، جریان رگبار گلوله، سطح پهن هرچیزی، باران، ریز، رگبار، پرواز، fusillade، دوش، طوفان، درمان.شم مترادف: جعلی کاذب، وانمود، مسخره، جعلی،, تا دو رو، آسیب دیده، مصنوعی، شبه، ساختگی واهی الکی مصنوعی شبیه سازی شده،...شما مترادف: تصویب دهند، تأیید، تحریم، گواهی، تایید.تقویت تقویت سوگند تئوريک، تحمل، پشتیبانی، اثبات، افزایش.اطمینان...شمارش مترادف: لیست.شمارش آرا مترادف: نقل توصیف بگویید، جزئیات، تلاوت، گزارش، تکرار، انتقال، ارتباط، فاش کردن، شناخته شده را، به تصویر بکشد، افز ا...شمارنده مترادف: برعکس، عكس، vice!, معکوس, بالعکس, در مقابل, بیش از برابر, در مقابل, مقابل, قطع.دفع کردن حمله حریف بعيد ندانست، riposte...شماره مترادف: تعداد دفعات مشاهده شکل شمردن، کل، محاسبه، کمیت، روی چیزی حساب کردن، چوب خط حساب، بگویید، محاسبه، بازیگران...شماره گیری مترادف: شاخص اشاره گر ضمان، کالیبراتور ها، صورت، دست، تایمر، ساعت، سازمان دیده بان, ساعت آفتابی، سنج، متر.شمال، رشته مترادف: قطب شمال.شمالي مترادف: ساحل.شمردن مترادف: لیست چوب خط حساب, استناد, جزئیات, itemize مشخص، کاتالوگ، موجودی، numerate، tabulate.شمش مترادف: محله های مسکن، خواب، نصب، خوابیدن سربازى، پناهگاه.شمشیر مترادف: تیغه، صابر، قداره، سرنیزه، کارد بزرگ و سنگین، قمه، شمشیر دودم، فویل، epee.شمع مترادف: اسکله، پست، ستون، سهام، پشتیبانی، پایه و اساس ستون.هموروئید.بار پشته پشته، amass، جمع آوری، جمع آوری، جمع آوری،...شمع تا مترادف: تجمع حذف قوانین تبعیض آمیز، agglomerate، جمع آوری، پشته گرد هم آوردن، سرمايه بخشيد، جمع آوری، جمع آوری، مصالح،...شن مترادف: شن و ماسه، ساینده، خاک، شن.خرد, gnash، رنده، بحران، خراش, مالش, چوب ساب.جرات، شهامت، استقامت، ستون فقرات، سرسختی،...شنا مترادف: دیزی، giddy، reeling خیره شدن، تلو تلو خورنده، دهید دچار سرگیجه و سرگیجه، پانچ مست، به کافی، befuddled، muddled، addled،...شناخت مترادف: ، پیچیده worldly-wise، canny، باهوش، تیز، زیرک، حیله گری، معنی دار.ادراک.اذعان تایید، قدردانی، سلام، تعظیم اقدام، را...شناختن مترادف: کاتب.شناخته شده اي مترادف: قطعی و ساده و واضح است، آنجاست مطمئن بيشترى، indubitable، خاص، محتوای، unarguable، بی تردید، مختصر، صریح، پیوندیم.شناسایی مترادف: بررسی اکتشاف، بررسی، بازرسی، مشاهده موشکافی، مشاهده، reconnoitering، بررسی، عبور، اسکن، بررسی اجمالی.تشخیص تنها...
