ضعیف مترادف
ضعیف مترادف صفت فرم
- دیوید،، weak-kneed، wishy-washy، دلند، متزلزل و مردد، spiritless، fainthearted، chickenhearted milk-and-water timorous irresolute، weak-minded.
- رقیق، برش، کاهش، understrength، آبکی، نازک، ضعیف شده، برنامه، insipid، شل و ول، insubstantial.
- شل و بی اثر, ناتوان، ضعيف و لنگ, بی اثر, به ناکافی, ول, spiritless, لاشی.
- ضعیف خود، بیمار نحیف، sickly، ناتوان، nerveless، شکننده، بمیرد، ضعیف و ناتوان، معتبر، valetudinarian.
- ضعیف ضعیف، نحیف شکننده، enervated، خود، ضعیف، ظریف، شل و ول، لنگی, ناتوان بی اثر دانایی آسیب پذیر، درماندگی.
- ضعیف.
- کمبود ناقص, بی اثر, ضعیف ناکافی، عام، فاقد ناکارآمد و ناتوان و بی اثر, قادر, لامع.