پیچ مترادف


پیچ مترادف اسم فرم

  • رعد و برق، صاعقه، فلش، ورق، نام تجاری، آتش پیچ.
  • قفل محکم نگاه داشتن، گرفتن پرچ، گیره، تکان دادن، نوار، میله، پین، پیچ، پرچ.

پیچ مترادف صفت فرم

  • ، آشفته نظم، botched، bungled، awry، mismanaged، درهم و برهم، کثیف، هرج و مرج.
  • نامتعادل deranged مجنون، آشفته، آشفته، اشتباه، بیماری­های، مضطرب، غیر منطقی، عجیب و غریب.

پیچ مترادف فعل فرم

  • botch میکشید تا bungle، snarl، mismanage، درهم و برهم کردن، اشتباه، disorganize، derange، اختلال، آسیب، درهم و برهم کردن, از بین بردن، شکستن.
  • عجله اجرا، خط تیره، پرواز با حداکثر سرعت دویدن, لیز خوردن، نقل، چشمه، تسریع، عجله، بهار، جهش، پرش، فرار.
  • فریب دادن ستم آسیب برساند، تقلب، خیانت، خنثی کردن، صلیب، شفت.
  • نقص ميان، ترک، شکستن و دور، بیرون از برداشت، رها، رها، صحرا.
  • پیچ و تاب و روشن، دندانه دار کردن، بادی، آچار ورنچس، gyre.
پیچ لینک های مترادف:

پیچ مترادف،