شعله ور شدن مترادف،


شعله ور شدن مترادف، فعل فرم

  • آرام خنک کردن، بجوش و خروش آمدن، استراحت، فروکش فروکش کردن، کاهش، افول.
  • قرارداد, باریک, نزدیک, کوچک, متراکم.

شعله ور شدن مترادف