جرقه مترادف
جرقه مترادف اسم فرم
- درخشش قدرتمند،، ری، سوسو زدن، روشنایی ضعیف تابیدن زرق و برق، براق، چشمک زدن، سوسو، چشمک زدن، روشن و خاموش شدن.
- ردیابی vestige، ذره، اخگر، ذرات باقی مانده، یادآوری، قراضه، اره، سایه، حافظه، عتیقه, نشانه, نشانه، spoor.
- ضربه، محرک، نیروی، الهام، فعال، energizer، تحریک، انگیزه، کاتالیست، خار، تشویق، انگیزه، تحریک، انگیزه.
جرقه مترادف فعل فرم
- درخشش scintillate زرق و برق، coruscate، خاموش شدن، فلش، چشمک، glint، spangle، خیره.
- فعال کردن باعث، منجر به انرژی، تحریک، تحریک، مجموعه ای خاموش، الهام بخش، تحریک، القاء، تشویق، لمس، تولید، بکشاند، آتش.