خسته کننده مترادف
خسته کننده مترادف صفت فرم
- ، خسته کننده wearying، fatiguing، دشوار، خسته کننده، مالیات، ناتوان کننده، فرمانِ، سخت، شدید.
- اگزوز, مالیات, دشوار, تعزیر, خرد کردن، مشقت بار، تلاش، کمرشکن سنگ زنی شدید.
- ای خسته کننده wearisome، مجبور، یکنواخت ملالت، کسل کننده، خسته کننده، دشوار، این سخت و دشوار، مزاحم.
- خسته خسته خسته ملالت uninteresting، نوشتیم،،، کسل کننده، کننده تخت، مرده، wearisome، خسته کننده، longwinded، مبتذل، مبتذل، امری عادی، کسل کننده است.
- خسته کننده، خسته کننده، یکنواخت، wearisome، کسل کننده، دلتنگ، humdrum، تکراری، uninteresting، پر دردسر و کسل کننده، معمول، به unvaried.