خمیر مترادف


خمیر مترادف اسم فرم

  • خمیر گوشت، اسکواش، پنبه، پیاده در برف سفرکردن pap، له، رب، اسفنج، دوغ، خمیر، semiliquid، نیمه جامد.
  • پول نقدی, بودجه, تغییر ارز، دلار، نان، جک.

خمیر مترادف فعل فرم

  • اعتصاب wallop، ضرب و شتم، زدن، ضربه شلاق، بوفه، جسم گلوله مانند، پوند، حمله، سر و صدا، clobber.
خمیر لینک های مترادف: بودجه,