درخشنده مترادف
درخشنده مترادف صفت فرم
- بشاش خوشحال نشئه، خوشحال،، درخشان،، خوشحال شاد elated blithe مبارک، نینا.
- درخشان، refulgent، fulgent، درخشان، درخشان، روشن، درخشان، براق، درخشان.
- پر زرق و برق, زرق و برق دار, خیره کننده، درخشان، effulgent، درخشنده، با شکوه، براق، فروزان، سوسو زننده، درخشان، scintillating، روشن، زرق و برق دار، سخنرانی احمدی نژاد.