درمانده مترادف


درمانده مترادف صفت فرم

  • ضعیف دفاع ناتوان، فلج، ضعیف، بی اثر، دانایی، معلول، آسیب پذیر، رها، bereft، rudderless، فلج، ناتوان، میخواستند، بی بضاعت گرفتار به دام افتاده خلع، بالا و خشک.

درمانده مترادف فعل فرم

  • فویل، خنثی کردن، دور زدن، مات، اتصال کوتاه، شکست، ابطال، سقط جنین، صلیب، بررسی، نقض، بلوک، مقابله، مانع، مانع، قرار، قطع، مخالفانش، از بین بردن.
درمانده لینک های مترادف:

درمانده مترادف،