دلمه مترادف


دلمه مترادف فعل فرم

  • ترش embitter، envenom، ملتهب disgruntle، ساییدگی، تحریک، peeve، رنجانید، گزنه، تحریک، تحریک کردن، mortify.
  • پرپشت congeal لخته شدن، cohere، سفت، curd، clabber، ژل، تحکیم، سخت، تنظیم، لخته، تحکیم، متراکم.
دلمه لینک های مترادف:

دلمه مترادف،