ساکن مترادف
ساکن مترادف اسم فرم
- بومی، شهروند، indigene، نشین، habitant، مهاجر، denizen، aborigine.
- رزیدنت نشین مستاجر، آپا٫، resider، residentiary، مستاجر، مستأجر، مخاطب، مستاجر، مدیر، roomer، آنكه.
ساکن مترادف فعل فرم
- اشغال زنده ساکن، indwell، اقامت، جمعیت، اقامتگاه، استیجاری، تسلیم، حل و فصل.
- اقامت زنده ساکن، اقامتگاه، سه ماهه، اقامت، باقی می ماند، حل و فصل، جای شب بسر بردن، اشغال، اتاق، bunk.