شیرین مترادف


شیرین مترادف صفت فرم

  • saccharine شیرین، complaisant، دلنشین honeyed, احساساتی, سوا، cloying، mawkish، goody-goody، fulsome.
  • شیرین، saccharine، شیرین، شیرین، قندی، honeyed، شربتی.
  • لذت بخش دلپذیر لذت بخش، خشنود، لذت، لذت بخش، تاريخى، لذیذ.
  • مهربان، genial، همزبان، دوست داشتنی، دوست داشتنی، دلسوز، برنده،, جذاب خوب دلپذیر دلنشین آرام، خوب،، فرشته خوب است.

شیرین مترادف فعل فرم

  • sugarcoat، شکر، gild، لیلی gild.
  • سهولت روشن، کاهش، کاهش تسکین، متوسط، نرم، خلق و خوی، بویه، assuage، تسخیر، palliate.
  • شکر، عسل، آب نبات، dulcify.
شیرین لینک های مترادف: احساساتی,

شیرین مترادف،