فرو کردن مترادف


فرو کردن مترادف فعل فرم

  • القای بر انگیختن رسوخ کردن، پروتز، بیان، تعلیم، آموزش، القای، روشنگری، الهام بخش، catechize.
  • کشف خاک در اوردن قبر، disinter، آشکار، پیدا، بر، افشا، لانه، تشخیص، به نور به ارمغان بیاورد.
فرو کردن لینک های مترادف:

فرو کردن مترادف،