فلش مترادف
فلش مترادف اسم فرم
- سوسو زدن تلالو نقطه، درخشش، خط، جرقه، جرقه، چشمک زدن پشت سر هم.
- فوران، فوران، انفجار، شیوع.
- فوری، لحظه، دوم، twinkling، نفس، چشمک زدن، تریس، چشمک، jiffy.
فلش مترادف فعل فرم
- خط نژاد، اجرا، خط تیره، عجله رفت و برگشت، سرعت، پرواز، نیزه.
- سیم تلگراف، سیگنال، کابل، رادیو پخش، اعلام، گزارش.
- شعله شعله، جرقه درخشش، gleam، زرق و برق، جسته جسته برق زدن، glimmer، خاموش شدن، درخشش، scintillate، glint، coruscate، چشمک، خیره.
- نشان دادن نمایش آشکار، فاش، افشا، کشف، نمایشگاه، جولان دادن، شکوفا.