روشن مترادف،


روشن مترادف، صفت فرم

  • inauspicious شوم نومید کننده، ضعیف، بد.
  • slow-witted، کسل کننده، گنگ، ضخیم، simple-minded، مبهم.
  • تاریک، کم، unilluminated، کسل کننده، رنگ پریده، پژمرده، pallid.
  • دلگیر مايوس morose، dispirited، افسرده.

روشن مترادف، فعل فرم

  • اشتباه، فريب، مات کردن، گمراه، فریب، مبهم و تاریک کردن.
  • اشتباه، مبهم، پنهان کردن، پنهان کردن، درهم و برهم کردن.
  • افسرده، dishearten، تعدیل، لرز، ستم.
  • بار, وزن, encumber, افزایش دهد.
  • بدتر, دلسرد, وخامت, غمگین, افسرده.
  • برای روشن کردن، بستن، سوئیچ خاموش.
  • تیره, blacken, تار, سایه, مبهم.
  • تیره، سیاه و سفید.
  • تیره، مبهم، تار، تحت الشعاع قرار دادن، مبهم و تاریک کردن، سایه.
  • خاموش، موی دماغ کسی شدن، افسرده، weary، تایر.
  • مبهم، درهم و برهم کردن، درهم و برهم کردن، پنهان کردن، مبهم و تاریک کردن، حجاب.
  • مبهم، مبهم و تاریک کردن، befog.

روشن مترادف