درهم و برهم کردن مترادف
درهم و برهم کردن مترادف اسم فرم
- befuddlement گیجی، perplexity گشتگی، مه، تعمیر، اتصال، عدم قطعیت، discomposure، discomfiture.
- snarl گره، سردرگمی، لخته، وب پیچ و خم، جام جم، دام، ظروف سرباز یا مسافر، عارضه، مشکل، اختلال، foul-up snafu.
- تکان تکان خوردن ظروف سرباز یا مسافر، سردرگمی، درهم و برهم کردن snarl، اختلال، هرج و مرج، عارضه، وضع، ترجمهناپذيري، mix-up ناپاک تا snafu.
درهم و برهم کردن مترادف فعل فرم
- bewilder اشتباه addle، bemuse، بهم خوردن، مخلوط کردن، fuddle، befuddle، perplex، پازل، تلق تلق کردن، مغشوش، unhinge.
- bungle botch، mismanage، از بین بردن، آستین را از لکنت زبان پیدا کردن، دست و پا کردن، سرهم بندی کردن، لکه دار کردن، louse.
- تکان تکان خوردن ظروف سرباز یا مسافر تا درهم و برهمی, دخترانه, ايجاد, اختلال disarrange, درهم و برهم کردن، پروازش، ناراحت، disorganize.
- پر از گل، roil، هم بزنید تا، مزاحم.
- پیچ و تاب و snarl، ظروف سرباز یا مسافر، فريادی پروازش، دام، entrap، enmesh، مسدود، لخته، گره، embroil، عشاق، از راه بدر کردن.