شکسته مترادف
شکسته مترادف صفت فرم
- تقسیم، قطع،، ترک اجاره، جدا شده، شکسته، پاره و از هم جدا، پشت سر هم، splintered، شکسته، تکه تکه.
- خارج از دستور، nonfunctioning، مختصر، آسیب دیده، قطع، اختلال، فاسد، خراب، busted، ویران، ramshackle.
- فروتنی، خرد، ستم، subdued، مورد آزار قرار گرفته ميشدند، کاهش، browbeaten.