شکننده مترادف


شکننده مترادف صفت فرم

  • crumbly شکستنی ترد، شکننده، پودری، گچی، pulverable، ترد، ظریف، میلی.
  • سفت تاب تنش، سخت، خشک به نظر برسد، دقیق، punctilious، سفت و سخت، انعطاف ناپذیر، سرکش.
  • شل و شکستنی، ظریف، شکننده، نحیف، ترد، ضعیف، ضعیف، خود، شکننده، ول، نازک، ضعیف و ناتوان، فرسوده.
  • شکننده، نحیف، ظریف، ترد، شکستنی، shatterable، crushable، شکننده، splintery، ترد.
شکننده لینک های مترادف:

شکننده مترادف،