عمدی مترادف
عمدی مترادف صفت فرم
- در نظر گرفته مراقب متفکر، عمدی، آهسته، سنگین، کامل، زحمت کش، بی شتاب، عاقل، مورد مطالعه، هوشیار، مصداق بارز اسرافدر، محاسبه، باهستگی.
- سمج لجباز انعطاف ناپذیر، سرکش یا طغیانگر، حافظۀ، مقاوم، غیر قابل کنترل، مقاوم، نسوز، pigheaded.
- عمدی عمدی پرداختند، برنامه ریزی، طراحی، مصداق بارز اسرافدر، داوطلبانه، مورد نظر، willed، volitional.
- عمدی، برنامه ریزی شده، در نظر گرفته شده، هدفمند،، اراده به معنای در نظر گرفته شده، با هدف به کارگردانی، premeditated، witting، محاسبه.
عمدی مترادف فعل فرم
- در نظر وزن، فکر، اندیشیدن، منعکس کننده تامل، cogitate، cerebrate، دلیل، بررسی، گمان، مطالعه، منافذ بیش از، بیش از mull.