هیاهو مترادف
هیاهو مترادف اسم فرم
- اختلال گرفتاری، سر و صدا، pother، کارهای سراسیمگی، آنزیم، هم بزنید، شلوغی، هیجان.
- با تکبر راه رفتن پهلوانان خودنمایی ها، gasconade، bombast، مباهات، crowing bragging، gloating، الکساندر، ranting، rodomontade.
- تبلیغات تظاهرات، سر و صدا، کارهای تبلیغاتی، puffery، تجمع، ballyhoo.
- تحریک جنجال، داد و بیداد تشنج، طوفان، سردرگمی، سر و صدا، تحول، غوغا، هیاهو.
- هیاهو.
هیاهو مترادف فعل فرم
- طوفان خشم، ضربه، هاف، چرخش تندبادى، دم، داد و بیداد.
- کلاغ با تکبر راه رفتن، خیره نگاه کردن، با بیحوصلگی حرف زدن، بیهوده گویی به رخ کشیدن، swagger، طوفان، ضربه، fulminate.