از کار افتاده مترادف


از کار افتاده مترادف صفت فرم

  • خشک پژمرده, لعنتی, parched, لكه سوخته، desiccated، سوختن، shriveled، پژمرده.

از کار افتاده مترادف فعل فرم

  • سوختگی تاول زد، cauterize، نام تجاری، singe کاراکتر، پخت، تاول، انفجار، کباب.
  • پژمرده، خشک شدن، parch، خشک، محو، اب چیزی را گرفتن، desiccate، آتشک، خشک شدن.
از کار افتاده لینک های مترادف: لعنتی,

از کار افتاده مترادف،