باقی می ماند مترادف
باقی می ماند مترادف اسم فرم
- بقایای oddments خرت و، تکه، leavings، زباله، dregs، باقی مانده، امتناع، باقی مانده، باقی مانده، خرابه، آثار، باطل ناخواسته.
- جسد، بدن جسد مومیایی، لاشه.
باقی می ماند مترادف فعل فرم
- اقامت قرار داده است باقی بماند، ادامه زنده، ساکن، اقامت، استراحت، جای شب بسر بردن، تسلیم، باقی بماند، چسبیده، رفتن، استقامت، ساکن، حل و فصل.
- ماندن پشت لزوم ماندن, بیشتر زنده بودن، زنده ماندن، بیشتر از دوام بیاورید، معطل، loiter، tarry، آویزان در، صبر کنید.
- پیروز تحمل، گذشته، رعایت بکشید در، لباس، آب و هوا، نگه دارید تا، آویزان، قطع در.