بی حس کردن مترادف


بی حس کردن مترادف فعل فرم

  • stupefy دراثر benumb، تلو تلو خوردن، شوک، کسل کننده، بلانت, فلج کند، کشیدن، بی جان، anesthetize، مواد مخدر، ماری جوانا، narcotize.
  • مبهوت متحیر کردن خیره کردن، وحشت زده شدن، تعجب، تلو تلو خوردن، پایمال کردن، stupefy، خیره، مات کردن، هیبت، dumbfound، flabbergast.
بی حس کردن لینک های مترادف: