تداخل پیدا کند مترادف


تداخل پیدا کند مترادف فعل فرم

  • مداخله فضولی، مخالفت با برخورد، تضاد، مقابله، مزاحم شدن، قطع، مانع، نقص، مانع، interpose، جلوگیری، شفاعت، ته قنداق تفنگ.
تداخل پیدا کند لینک های مترادف: