جویدن مترادف


جویدن مترادف فعل فرم

  • masticate بحران gnaw معنویت، جویدن، قهرمان، خرد کردن، طعمه، chaw.
  • ادم بد دهان توبیخ لباس، berate، شرايط دشوار بانوان ايران، chide، upbraid، زخم زبان زدن، reprehend، پند دادن، سرزنش، گیرند، عتاب کردن.
  • جویدن بحران chomp، قهرمان، gnaw، خرد کردن، masticate، معنویت، نیش می زنند.
جویدن لینک های مترادف: