شناور مترادف


شناور مترادف اسم فرم

  • drifter ادم اواره و ولگرد، ولگرد، itinerant، کولی سرگردان، محصولی از گروه، ولگرد، مهاجر، عشایر، ne'er-do-well، رور، good-for-nothing، loafer، beachcomber.
  • انعطاف پذیری.
  • شادی.

شناور مترادف صفت فرم

  • خوش مشرب جلف دلنشين دبون ایر، blithe، شادی بخش، شاد، گی، جیک جیک کردن، دارای سرور و نشاط، بی خیال، مشتاق، امیدوار، خوش بین.

شناور مترادف فعل فرم

  • poise آویزان شناور، رانش، ایستاده، impend، معطل، brood, waver, دل دل کردن، آویزان در.
  • اى مسخره jeer، طعنه، gibe، طعنه زدن، بگو در، تمسخر، استهزاء، مخالف، spurn، sass، chaff، مرد.
  • خامه ای رانش waft، شنا، سرش، اوج، بادبان، شناور، بلند شدن، قطع، poise.
شناور لینک های مترادف: انعطاف پذیری, شادی,

شناور مترادف،