پوست کندن مترادف


پوست کندن مترادف فعل فرم

  • castigate، excoriate، پوست سر، پوست، حمله، سلب، بریده بریده، scathe، کباب، تاول زد، پرس، تبديل به، اشک به، لعنت، وحشی، inveigh، revile، سوء استفاده، قیمتی، لعنت، execrate، تا برش.
  • اصلاح دور برش، آلو، کلیپ محصول، نوار، حوض، با تنبلی حرکت کردن, پوست, از بین بردن، retrench.
پوست کندن لینک های مترادف: پوست,