پژمرده مترادف


پژمرده مترادف فعل فرم

  • خشک کوچک، خشک شدن، افتادگی wilt، محو، فروپاشی، قهوه ای، چروک، wizen، زباله دور.
  • شدنیوزیلند رد فروپاشی، محو، شکست، رو به زوال، انحطاط، molder، بدتر، رتروگراد.
پژمرده لینک های مترادف:

پژمرده مترادف،