پیچ و تاب خوردن مترادف


پیچ و تاب خوردن مترادف فعل فرم

  • دچار کسالتی رمیدن، درد، خودمو، مبارزه، ترش، anguish.
  • پیچ و تاب و خودتون، تحریف، روشن، ورنچس ورق رنگی، ریسمان، تکان، طفره زدن، squirm، بافتن.
پیچ و تاب خوردن لینک های مترادف: