کمانچه مترادف


کمانچه مترادف فعل فرم

  • سرهم بندی کردن اسباب بازی، ور رفتن معمولا, پاتر واهمه، ظروف سرباز یا مسافر، احمق با، dawdle، fritter، بیکار، سر و صدا، diddle، dillydally، trifle.
کمانچه لینک های مترادف: