رنگ مترادف


رنگ مترادف اسم فرم

  • ، هياهو اعتراض نابرای، bellowing، din، baying، دماغ، brouhaha، سیاه، گریه، هیاهو، گرفتاری، زحمت فریاد.
  • اثر خفیفی از رنگ، رنگ، سایه، شستشو، شستشو، رنگ، شربت، بازیگران، تن، رنگ، لکه.
  • انیمیشن, vividness, éclat, درخشندگی, غنا, نشاط.
  • جنبه های شخصیت، کیفیت، طبیعت، پوشش آرایش، ظاهر، قیافه.
  • رنگ سایه رنگ، تن، بازیگران، ته مایه، رنگ، رنگ آمیزی.
  • رنگ, تن, پوست.
  • رنگ.
  • رنگ، تن, بازیگران, رنگ.
  • رنگدانه، رنگ، رنگ آمیزی، رنگ آمیزی.
  • رنگدانه، رنگ، رنگ، شربت، نفت، لکه، رنگ، رنگ، رنگ، سایه.
  • صورت ظاهر, ظاهر, نشان می دهد، بازیگران، نگاه، جنبه, اثر, قصد.
  • نشان، شناسایی، نشان، علامت، هویت، رد و بدل، ابریشم.
  • پرچم، پرچم، پرچم سهگوش، استاندارد، ناوگان، pennon، پارچه سست بافت پرچمی.

رنگ مترادف صفت فرم

  • اغراق آمیز، prejudiced تحت تاثیر شکل، مصمم، تولیدات، آسیب دیده، نقطه، گرایش، دوزی، برجسته، تحریف، misrepresented.

رنگ مترادف فعل فرم

  • اثر خفیفی از رنگ شستشو رنگ، رنگ، شستشو، شربت، لکه، رسوخ کردن، تن، سایه.
  • بدجلوه دادن مبالغه تحریف، تعصب، کج، بازیگران، شیب، تحریف، embroider، زینت دادن.
  • توصیف بازشماری آرا، بگویید مربوط، عکس، تصویر، افز ا ر، نمایندگی.
  • رنگ, لکه, اثر خفیفی از رنگ.
  • پوشش کت، قلم مو در daub، رنگ، لام.
  • گوشته خیط و پیت کردن، سرخ، سرخ کردن، روشن، رسیده کردن یا شدن.
رنگ لینک های مترادف: انیمیشن, درخشندگی, نشاط, رنگ, تن, پوست, رنگ, بازیگران, رنگ, صورت ظاهر, ظاهر, اثر, قصد, رنگ, لکه, اثر خفیفی از رنگ,

رنگ مترادف،