فلج مترادف


فلج مترادف اسم فرم

  • فلج بيومكانيكي ناحيۀ، حرکتی، حسی، پاراپلژي،، پلژی.
  • فلج لرزان تیردان قرار گرفتن، می لرزد.
  • ناتوانی جنسی تنبلی، ناتوانی، عدم پاسخ القا بود ناحيۀ، اینرسی، بی تفاوتی، listlessness، بی حالی است.

فلج مترادف صفت فرم

  • بی حرکت palsied paretic ناتوان، رطوبت، nonambulatory.
  • دانایی، غیر فعال، مبهوت، benumbed، stupefied، flabbergasted.
  • درمانده, اشتباه, فلج, کار افتاده ناتوان، فلج، مبارزه با د, خلع, دو در از دست دادن.

فلج مترادف فعل فرم

  • ضرب و جرح لامع فلج کند، دستگاه پرس، زخمی، زخم، غیر فعال کردن، مثله می، lacerate، hamstring، hock، amputate.
  • مختل غیر فعال کردن، تضعیف فلج کند، خراب، نابود کردن، آسیب، enfeeble، زخم، incapacitate، emasculate.
فلج لینک های مترادف: درمانده, اشتباه, فلج, خلع,

فلج مترادف،