موج مترادف


موج مترادف اسم فرم

  • overindulgence، بیش از حد, جشن, شورش, مناسب، کشمکش و ولگردی و قانونی شکنی و پا زدن و دندانه دار کردن، شراب خواری.
  • undulation، ریپل متورم، سبزِ ریج، گشت و گذار، شکن، ریز ریز کردن، غلتک.
  • حلقه، آچار، پیچ، ringlet، جعد و شکن گیسو، کویل، منحنی.
  • خروش قیام، افزایش، groundswell upwelling, سیل, سیل، ریز، رفت و برگشت، طوفان، رم، اپیدمی، بثورات، شیوع.
  • عیاشی، debauch، هرزگی، وتخریب، carousal، wassail، bacchanal، bacchanalia، مست.

موج مترادف فعل فرم

  • undulate در نوسان بودن، wag، بال بال زدن فلپ، ارتعاش، نوسان، موج دار شدن، نوسان، نوسان راک.
  • شکوفا، brandish، اداره، جولان دادن، لرزش، نوسان.
موج لینک های مترادف: جشن, شورش, سیل,