صاف مترادف،


صاف مترادف، صفت فرم

  • stammering، متوقف، پا لنگ سکندری.
  • خشن آشفته طوفانی، آشفته، آشفته، ناراحت، مسدود شده است.
  • چین و چروک, ریگ دار, ساینده، ناهموار، دندانه دار، ridged، راه راه، ناصاف.

صاف مترادف، فعل فرم

  • roughen, rumple, crinkle, furrow، چروک، کروگیت, serrate, ریج.
  • تشدید، تحریک، تحریک کردن، تحریک، عذاب.
  • مانع, encumber, جلوگیری از, بلوک.

صاف مترادف