اختراع کردن مترادف


اختراع کردن مترادف فعل فرم

  • contrive تدبیر هچ، کوک کردن، اختراع، ببافند پروژه.
  • مخلوط، ترکیب, دم, ترکیب, آماده.
اختراع کردن لینک های مترادف: دم, ترکیب, آماده,