اسباب بازی مترادف
اسباب بازی مترادف اسم فرم
- اسباب بازی اسباب بازی بچه، تفریحی، بازیچه قرار دادن نقره ای، knickknack، gewgaw، bagatelle، سرگرمی بازی.
- اسباب بازی، تفریح و سرگرمی بازی سرگرمی، تفریح و سرگرمی.
- بازیچه قرار دادن, بسیار, نقره ای، bagatelle، gewgaw، غرور، gimcrack، knickknack، kickshaw, اسباب بازی.
اسباب بازی مترادف فعل فرم
- trifle بارامی دست زدن، ور رفتن معمولا بازی، ورزش، واهمه، کمانچه، محل جولان، dally، مات و متحیر کردن خود.
- لاس tantalize، نوازش کردن، نوازش، بیل و coo trifle، philander، کسی را دست انداختن، coquet، dally.