تازه کردن مترادف


تازه کردن مترادف فعل فرم

  • خوردن، تجدید احیای، تقویت، احیای، تمیز، پاک، هوا، روشن، تشویق، exhilarate، بلند، روح، reanimate، inspirit، انرژی.
  • پر کردن.
  • یادآوری تحریک، تنه زدن به هم بزنید، بیدار، فعال، بیدار، بی درنگ، روشن شدن، تسریع، احضار، یاد.
تازه کردن لینک های مترادف: پر کردن,

تازه کردن مترادف،