تحمیل مترادف
تحمیل مترادف صفت فرم
- قابل توجه بزرگ و چشمگیر، عظیم, قوی, بلند, به یاد ماندنی, با شکوه, برجسته,، والا فرمانده، با شکوه و با شکوه.
تحمیل مترادف فعل فرم
- اعمال دقیق، effectuate، اداره نخل، foist، قرار بر.
- محل قرار داده، وضع، تنظیم، اختصاص منصوب، تجویز، دقیق، تقاضا، زور، زین، encumber، بار، تحمیل.
- مزاحم شدن تصور تجاوز، مشکل، زحمت، بهره برداری، محوری، foist، ته قنداق تفنگ، domineer، bully.