لکه دار کردن مترادف
لکه دار کردن مترادف اسم فرم
- disparagement، detraction، کنایه اندک، لام، تهمت، insinuation، بنیادگرایانه، سرزنش، بنا، توهین، putdown.
- آلودگی فساد آلودگی، defilement، پوسیدگی، putrescence، کپک زدن، پوسیدگی، سم، جعل و تزویر، ناخالصی، سوختگی، استیصال.
- علامت نقطه، لکه سیاه شدن، بلات، تیرگی، blotch، اره و لکه دار کردن و کبود و جیب، خط و خال.
- گسل نقص نقص، لکه دار کردن، لکه، smirch، لکه، کمبود، انگ، نقص، eyesore.
لکه دار کردن مترادف فعل فرم
- آلوده فاسد، debase، از بین بردن آلوده، آلوده، besmirch، sully، vitiate، گردنه، سم، debauch، adulterate، آتشک، کثیف، لکه.
- خفیف مقایسهٔ مستهلک، calumniate، تهمت، ناراضی بودن، asperse، traduce، گیرند، قرار دهید.
- زیر لب سخن گفتن، mutter، دهان، garble، mispronounce.
- کم خفیف، scamp، جست و خیز، چشم پوشی از scant، بی اعتنایی، نادیده می گیرند.