نفوذ مترادف
نفوذ مترادف اسم فرم
- wallop ضربه کاف، ضربت سخت زدن، سیلی، پانچ، clobber، thwack، کلیپ، با تصادم ایجاد صدا، ضربت با مشت، جوراب، biff.
- جلو نفوذ، قدرت کشیدن، اعتبار، persuasiveness، وزن، اقتدار، اهمیت ایستاده.
- دخالت تهاجم تجاوز، obtrusion، تخلف، تجاوز، مداخله، تحمیل، پرخاشگری، آنها، تجاوز، تنش، فضولی، impertinence.
- فراست.
- قدرت وزن اهمیت، سلطه، تسلط، کنترل، برتری، تسلط، فشار، اعتبار، مغناطیس، تجدید نظر، جاذبه، کشش، نفوذ.
نفوذ مترادف صفت فرم
- ، فهیم روشنگری باهوشتر، perspicacious، دانا نگرفت، جستجو، عمیق، حاد، نافذ، مشتاق، زیرک، متفکر، عمیق، عمیق، عمیق.
- سرزده برنگشتید پر سر و صدا، نافذ، اسید acerbic، برش، تیز شدید، گاز گرفتن، سوزش، تلخ، تند، قوی، تند، بی پروا، خشن، صدای خیلی زیر، درهم کوبنده، clangorous، پر، screeching، earsplitting.
نفوذ مترادف فعل فرم
- pervade منتشر، اشباع، نفوذ، نفوذ آغشته به پاک کننده، interpenetrate، غرق، لای، چکاندن، گسترش، خیس، رسوخ کردن، عبور، osmose، transfuse.
- القاء شیب، خم، در نوسان بودن، بود وادار، کنترل، حرکت، ایجاد انگیزه، تاثیر می گذارد، بی درنگ، تسلط، دستکاری، متقاعد، متقاعد.
- سوراخ, perforate, خلوت،، شکستن، نخستین بار باز کردن شیر آب با سیخونک بحرکت واداشتن پانچ چوب، چاقو، بر چوب اویختن, اجرا از طریق.
- نفوذ pervade الکترومغناطیسی، حمله، suffuse، transfuse، منتشر، نفوذ، آغشته به پاک کننده، گسترش، پر، اشغال، خمیر مایه، اثر خفیفی از رنگ.
- نفوذ pervade، نفوذ، interpenetrate، دید رسوخ کردن، اشباع، الکترومغناطیسی، suffuse، transfuse، تند، osmose.