کپک زده مترادف


کپک زده مترادف صفت فرم

  • مبتذل، کسل کننده، پروانه-خورده، مرده، منسوخ، hackneyed، فرسوده، ارتجاعیٍ، برنامه، خشک، بی رنگ.
  • کپک زده، قدیمی،، فاسد، فاسد، علوم يمن، mildewed، فاسد، آلوده، putrescent، هوا، مرطوب و سرد، ناپاک، بد بو.
  • کپک های قدیمی، مرطوب و سرد timeworn، کهنه، گرد و خاکی، moldering، قدیمی، زنگ فاسد شده، disintegrating، رو به، frowsty وخامت.
کپک زده لینک های مترادف:

کپک زده مترادف،