کار مترادف


کار مترادف اسم فرم

  • اشتغال موقعیت، وضعیت پست، کار، محل، اشغال، تابع، دفتر، خواب، حرفه ای، شغل، تجارت، هنر و صنعت.
  • طرز کار.
  • عبادی، disbeliever، freethinker، iconoclast، بدعت گذار، agnostic.
  • قطعه زیادی محصول، خروجی، قسمت، سهم، دسته، سهم، محموله.
  • کار زحمت خرحمالی، تلاش، travail، درد، اعمال، سخت کار کردن، عرق، صنعت، سعی و کوشش، وظیفه.
  • کار زحمت، اعمال، تلاش travail، moil، خرحمالی، صنعت، سخت کار کردن، برده داری.
  • کار کار، کارهای عادی و روزمره، انجام پروژه، روی لئامت دادن، دید، شاهکار، سرمایه گذاری، عملکرد، دستاورد.
  • کار کار، کارهای عادی و روزمره، روی لئامت دادن وظیفه، تخصیص، ماموریت، شارژ، ماموریت، تلاش، فعالیت، پیگیری، سرمایه گذاری، امر، کسب و کار، انجام سرمایه گذاری.
  • کار، شغل، خواستار، اشتغال، حرفه، شغل، métier، صنعت، کسب و کار، تجارت.

کار مترادف صفت فرم

  • برای انجام می شود.
  • پاره پاره کهنه, کثیف، مبتلا به جرب، رنگ ورو رفته، down-at-heel، ویران، rundown، ارتجاعیٍ، چیز ساییده، grubby، ضعیف، disheveled، خشن، کثیف.

کار مترادف فعل فرم

  • اختصاص اختصاص دادن بیش از، مجموعه ای از هم جدا، مقدر، destine، تسلیم، متعهد.
  • باعث, مورد, تولید, ایجاد, را, اثر, انجام.
  • تابع کار اجرا، برو، عمل، انجام.
  • حل فهمیدن، کار کردن، بگذارید توضیح، پاسخ، کرک، کشف.
  • درایو رسیدگی اداره، کنترل، عمل، مدیریت، طبقه، استفاده کنید.
  • دستکاری خمیر فرایند، شکل، آماده، حک کردن، درمان، اسکنه.
  • مقدس برکت پاک، تقدیس، تسبيح، روغن مالی کردن بدن، بوسیله تعمید نامگذاری کردن، پاک کردن.
  • موفق رستگار، غالب، نفوذ، دستیابی به پیروزی، شکوفا.
  • کار toil drudge، صدای پا, برده, فشار, تلاش, travail، عرق، مبارزه.
  • کار استخدام، toil drudge، moil، عرق، گراب، تلاش، برده، خرد کردن، travail.
کار لینک های مترادف: طرز کار, برای انجام می شود, مورد, تولید, ایجاد, را, اثر, انجام, برده, فشار, تلاش,

کار مترادف،