افسرده مترادف
افسرده مترادف صفت فرم
- انعکاسی مراقبه متفکر، متفکر، ruminative، جذب، رویایی، rapt، کاملا اشغال، مشغول، جدی، غرق در افکار هوشیار.
- خیال اندیش, دلتنگ, مايوس, سودا, مشکل.
- منکوب، غمگین، کم، dispirited، morose، ناراضی، دلگیر، سودا را آبی، غم انگیز، apathetic، sullen، ترسناک، cheerless، نوميد، روحیه کم، downhearted، مودی، نا امید کننده, forlorn.
افسرده مترادف فعل فرم
- روزهایی debase، تنزل، مستهلک بی ارزش می كنیم، کاهش دهد.
- غمگین دلسرد، dispirit، enervate، آهسته devitalize، dishearten، deject، sap.
- فشار پایین فشار، واکش توخالی، صاف، سطح، تعمیق، dimple، فرو رفتن.