بیمار مترادف
بیمار مترادف صفت فرم
- nauseated, وسواسی, نازک نارنجی, qualmish, ظریف.
- بد، sickly، ناسالم indisposed بیمار ضعیف، ناخوشی.
- بیمار، بیمار، آرژانتين، ناخوشی indisposed مبتلا ضعیف, ناسالم, تا, را گذاشته است.
- بیمار، بیمار، ناخوشی، در هوا، indisposed، enfeebled، رنج می برند, ناتوان پریشان ضعیف خود، بیمار, بستری, گذاشته.
- تغذیه، خسته، بی، بیمار و خسته، خسته، satiated، weary، منزجر است.
- متحمل، زیاده،، ملایم، ادّعایی درک مجاز و دلسوز، دلسوز، bighearted سخاوتمندانه.
- مداوم persevering، پایدار، سخت کوش، ثابت قدم، حضور۷۰ تن، سر سخت، زحمت کش، unfaltering، indefatigable، استعفا، رواقی.