تب و تاب بودن مترادف


تب و تاب بودن مترادف اسم فرم

  • روشنایی، درخشش، روشن، ruddiness، قرمزی، درخشندگی، بازتابنده.
  • شور، شوق، تب و تاب، شدت، مزه، impetuosity.
  • گرمی خیط و پیت کردن, سرخ, تب, شکوفه.

تب و تاب بودن مترادف فعل فرم

  • gleam, پرتو افکندن فردی، درخشش، روشن، جسته جسته برق زدن, incandesce, زرق و برق, coruscate.
  • رنگ سرخ کردن، سرخ خیط و پیت کردن، سوزش، چشمک، روشن، شعله ور.
  • سوزاندن شعله, شعله افروختن، سرخ کردن.
تب و تاب بودن لینک های مترادف: تب, شکوفه, زرق و برق,