حساس مترادف
حساس مترادف صفت فرم
- thin-skinned و حساس و تاثیرپذیر و احساساتی, بد خو، صلیب، حساس، testy، تحریک، احساسی، فوق حساسيت، مشکوک، irascible، ستیزه جو، پارانویا، splenetic، choleric.
- آسیب پذیر و حساس و پاسخگو، unresistant، موضوع، مسئول.
- جنجال برانگیز، حساس، جدلی، قابل بحث, مشکوک, controvertible, ظریف, مواد منفجره, تفرقه.
- حساس thin-skinned oversensitive، querulous، huffy، quick-tempered، احساسی، تحریکی، بی تاب، quarrelsome، testy، choleric، irascible، ستیزه جو.
- زیبا، ظریف، پاسخگو، ظریف.
- عاطفی، حساس، مناقصه و نزدیک شدنی، thin-skinned، به نرمدل، نرم.
- فوق حساسيت تحریک درد، مناقصه، تحریک، خام، درد.
- پاسخگو و حساس، آگاه، حساس، احساس زنده، زنده، آگاهانه، معقول، فهیم، واکنش، باهوشتر.
- کوک پذیرای پاسخگو واکنشی، آگاهانه، ظریف، معقول، شهودی، آگاه، باهوشتر، روشنگری، دلسوز، زیبایی،، کشت، رخنه.