خرد کردن مترادف
خرد کردن مترادف اسم فرم
- tedium زحمت خرحمالی، عرق، تردمیل، معمول، برده داری.
- تلافی گوشزد بارب, putdown, باز گشت، rejoinder.
خرد کردن مترادف فعل فرم
- gnash, شن, بحران, چوب ساب, مالش.
- تیز تیز کردن، لهستانی، صاف، صیقلی کردن شن و ماسه، abrade.
- خرد، ساییدن، آسیاب، پودر، triturate، پوند.
- ستم, آزار, آزار و اذیت، نگرانی، عذاب.
- سکوت استمداد هنوز hush، پوزه بند، جلوگیری از تورم، اسکواش، قرار دهید، سبزها، سرکوب.
- له کدو، سر و صدا، مش، تمبر در، سقوط پایمال در، فشرده سازی، صاف، جمع و جور.