پریشان مترادف
پریشان مترادف صفت فرم
- ، دیوانه deranged, مجنون, آشفته و مجنون, مشکل, به کوره raving دیوانه و هذیانی در کنار خود.
- اضطراب ناراحت، پریشان، مضطرب، آشفته کاربرده، کوره، تب، هذیانی، دیوانه وار، الکساندر، مواج، دیوانه، وحشی، دیوانه در کنار خود.
- سر در گم perplexed اشتباه، confounded، شاهد، گیج، بهت زده، اذیت.
- پریشان.