نور مترادف
نور مترادف اسم فرم
- درخشندگی، سوسو زدن، روشنایی، درخشندگی درخشان، روشنایی، تاب بودن بهسبهرس، بازتابنده، درخشندگی، درخشندگی، روز، سحر.
نور مترادف صفت فرم
- آسان, زحمت, ساده, undemanding, unexacting, facile.
- اندکی پراکنده, کمی, وزني، قلیل.
- تیره cheerless غم انگیز، دلتنگ، ملال انگیز، تلخ، تیره، سیاه و سفید، نا امید کننده، بدبین.
- روشن آفتابی روشن، روشن، درخشان، gleaming، براق، رنگی، قابل رویت.
- ضعیف, متوسط و خفیف، نرم، بمیرد، خفیف، متوسط است.
- گی شاد، بی اهمیت کم اهمیت، بی خیال، روح، blithe.
نور مترادف فعل فرم
- افروختن آتش، تنظیم شعله ور، رایت.
- روشن.
- پرتو, روشن, روح, irradiate, روشن است.