روح مترادف


روح مترادف اسم فرم

  • بر اساس هسته، سنگ بنای روح، جوهر، جوهر، قلب، بنیاد، پنبه، نیروی حیاتی، مغز، مرکز، کلیدی، ریشه، واقعیت،.
  • خلق و خوی منش، خلق و خوی خوی، قاب ذهن، طنز، گرايش، proclivity، خم، پیچ و تاب، پالس، تنور.
  • روان, ذهن, نفس, شخصیت, خود, selfhood, انسانیت.
  • روان، روح numen حیو، جوهر.
  • روح حیو نیروی زندگی، واحد پلي حیاتی.
  • روح.
  • شبح شبح، سایه، شبح، جن banshee، تصویر خیالی، ظهور، های انتقام، فانتوم، phantasm.
  • شخص، انسان و فرد و نهاد و موجودی، فانی، مرد بودن، زن.
  • مشخصه، نگرش، احساس، انگیزه کیفیت، جوهر، قصد معنی، هدف, هدف, مبين، ماده.
  • نیروی حیاتی نشاط زندگی، انرژی، شجاعت، فطرت، شن، واحد پلي، احشاء، عصب، زنده دلی، انیمیشن، روح، سازمانی، شجاعت، شجاعت.

روح مترادف صفت فرم

  • بند نور، ظریف، شیطان، اثیری، نازک، wispy، توری، فیلم، gauzy، diaphanous، شفاف، impalpable.
  • جلف دبون ایر، اهمال، پروا دارای سرور و نشاط, سریع, شادی بخش، چابک، با نشاط، فنری، شامپانی، پر جنب و جوش.
  • شادی بخش، تهویه، باد می وزد، gusty، drafty، استخر و وسایل بادی، تازه، باز.
  • عمیق قلبی عمیق، معنی دار، حرکت، عاطفی، رسا، شاعرانه، سخنور، عرفانی، معنوی، حساس است.

روح مترادف فعل فرم

  • تحریک الهام بخش، افروختن آتش، جرقه، تشویق، تحریک، بیدار، خار.
  • فعال کردن تسریع بیاورید، انرژی، روح بخشیدن، جرقه، فول، زنده کردن، تقویت، بیدار.
روح لینک های مترادف: روان, ذهن, نفس, شخصیت, خود, روح, هدف, سریع,

روح مترادف،